«جان جانها محمد آمد و بس» یادداشت دکتر شعردوست به مناسبت ولادت حضرت رسول در روزنامه «اطلاعات»
زمين، حيات راستين را از ياد برده بود. آدمي حرمت نداشت، که بنده زرخريد کسري و خاقان و موبد و خاخام بود و عشق و محبت در چکاچک شمشيرهاي شمشيرزناني که نه عزت و سربلندي آدمي بلکه رقيّت و بندگي را طلب ميکردند، از ياد رفته بود. ديجور سياه ستم بر همه جا دامن کشيده بود و خورشيد و روشني با پردة جهالت رخ نهفته بود. داعيه داران، دام گستراني بودند که در طلب صيد فراوان چراگاه خويش را به نقش فريب ميآراستند و در ازدحام پرخروش نجبا و سرهنگان و عملة خلوت و جلوت آنان مردم، از ياد رفته بودند.
... و شب در راه رسيدن به طلوع صبح جمعه، هفدهم ربيعالاول بود ـ مصادف با همان سالي که اصحاب فيل قصد ويراني کعبه کردند و به سنگ سجيل معذب شدند ـ که ناگهان زمين لرزيد. گويي زمين خسته از ستم در تلاطم تولدي بزرگ بود. ابليس قصد رفتن بکرد تا خبر از اين دگرگوني بگيرد که با شهاب تيرهاي نوراني رانده شد و ندا آمد که ديگر جايي در هيچ يک از هفت آسمان ندارد.
ابليس که پيش از تولد حضرت عيسي(ع) آزادانه به هفت آسمان ميرفت و پس از تولد آن حضرت، از سه آسمان منع شده بود، به يارانش گفت تا بگردند در زمين و علت اين دگرگوني را، که باعث منع او از چهار آسمان ديگر شده بود، بيابند. چون برفتند و بي خبر بازگشتند؛ خود در پي آن حادثه بزرگ برفت.
آن شب آسمان جادة زندگي را ستاره باران کرد، چرا که مسافري آمده بود تا زندگي را به صبحي طربناک پيوند بزند و غبار را از آيينه حيات بزدايد تا آدمي، پاک و آزاد در آيينه بنگرد و آيينه صداقت را، آن گونه که بايسته و شايستة اين شاهکار عظيم خلقت بود، تفسيرکند.
ستاره بخت انسان اين بار از مکه طلوع ميکرد و شعشعه زرين ظهورش شب غليظ و بيرحم را نور باران ميساخت، درکوير ناپيدا کران زندگي سراج منير و کوکب هدايتي انسان را به سرمنزل فلاح و سعادت خواند و گيتي در آستانه رستاخيزي بزرگ قرار گرفت.
ذرات هستي در حرکتي عاشقانه حضور مفسر حيات را جشن گرفتند. هستي از پس قرنها کدورت و ملال و ناراستي، اينک عشق را تجربه ميکرد. عطر حضورش هستي را دگرگون کرد و جهان حضور عزيزش را در همه عرصهها احساس ميکرد.
عشق آمد و شرر چو خونم اندر رگ و پوست// تا کرد مرا تهي و پر ساخت ز دوست
اجزاي وجود من همه دوست گرفت// نامي است زمن بر من و باقي همه اوست
فضاي مکه از عطر حضور سرشار بود. نسيم، شميم وجود مقدسش را به اقصي نقاط عالم ميبرد و عالم، گلستاني پررنگ و بوي شده بود. آسمان مکه نورباران بود. ستارگان روشني را از پيشاني مبارکش وام ميگرفتند و جشن ميلاد هستي را برپا ميداشتند.
تمامت خلقت در رستاخيزي جان ميگرفت و دستهاي آفرينشگر خداوند، از پاکترين جاي گسترة ارض، خاک وجود نبي مرسل را برگرفته بود؛ با آب چشمه قداست و وحي، پيکرهاي برآورده بود که جهان، سنگيني انتظار قدوم مبارکش را بر جان خويش داشت. نفخة رحماني، هستي قدسي بدو بخشيد و حضرت خاتم النبيين پاي به عرصه گيتي نهاد.
شب يخبندان زمين از خورشيد وجودش گرم شد. انديشههاي يخين ذوب شدند و مالک مهربان هستي، پراکندههاي زمين را جمع کرد تا شأن انساني در چاه جاهليت سقوط نکند.
در متن جامعه بدوي عرب، مردي برآمد که معمار زندگي و تمدن جديدي براي انسان در همه عصرها شد. حريمهاي تنگ و بسته قبيلهاي را به مدد انفاس قدسي خويش به پهناي هستي وسعت بخشيد و چشم انداز حيات آدمي را از مرزهاي قبيله به گستره تمامي افلاک گشاده کرد.
وجودش برکت را به ساکنان زمين ارزاني فرمود و زندگي يکسان که در معرض هدم و نابودي قرار داشت، با شگفتي وجودش رقم آباداني گرفت؛ از آن روز که زنان قبيله بني سعد، افزوني در رزق و راستي را دريافتند، تا امروز که پيام مقدسش حلقه وصلي است که همه مسلمانان را در هر جاي زمين و با هرشکل و رنگي به هم پيوند ميزند.
ميلاد مبارک حضرت رسول آغاز دگرگوني در عرصه روابط انساني و بازگردان کرامت و شرافت انساني به بشري بود که خودخواهي و آز و ظلم او را مقهورکرده بود و نيمه خدايي انسان سنگيني اين مصائب جايي براي تجلي و ظهور نمييافت. پيام آسماني پيامبر وحي در جملهاي خلاصه ميشد.: «قولوا الا اله الاّ الله تفلحوا» فلاح و رستگاري، انسان تنها درگفتن لااله الاّ الله خلاصه ميشد.
اما اين کلام کوتاه دنيايي از ارزشهاي بزرگ و متعالي و «نه»، گفتن به ارزشهاي رايج آن روزگار را با خود داشت. نفي خدايان دروغين که در قالب اشرافيت آن روزگار به استحمار و استعمار انسان مشغول بودند، مخالفت آنان را برانگيخت. آبي در خوابگه مورچگان ريخته شده بود.
صف بنديها و روياروييها آغاز شد. تمامت اشرافيت منحط و زخمي آن روزگار روياروي عدالت و آزادي ايستاد، به اين قصد که نهضت حضرت رسول(ص) را در آغاز به شکست بکشاند. پيام نهضت در مرزهاي جغرافيايي عربستان باقي نماند و تمامي جهان آن روزگار را به خود مشغول کرد. آنچه از ماجراي خشک شدن درياچه ساوه و فرو ريختن کنگره کاخ نوشيروان و خاموشي آتشکده آذرگشسب آورده اند. در واقع صورتي نمادين از فراگير شدن پيامي است که بشر را به رستگاري و آرامش و مدارا و حقيقت جويي ميخواند.
فروريختن کنگره کاخ کسري، خشک شدن آب درياچه ساوه و فرومردن آتش آتشکده پارس، هر سه در ايران اتفاق ميافتد؛ گويي ميلاد و رسالت رسول مکرم اسلام حضرت محمد بن عبدالله(ص)، بيش از همه اقوام و ملتها با سرنوشت ايران مرتبط است. پس از اعلام رسالت نيز، ايرانيان خود دروازهها را بر مجاهدان گشودند و آنان را نجاتبخش خويش از شب ظلمت تلقي کردند.
سلمان، آوارهاي از ايران، اقصينقاط عالم آن روزگار را در طلب سرچشمه حقيقت زير پا نهاد و سرانجام، آن گاه که حضرت ختمي مرتبت محمد مصطفي(ص) را يافت، روح جستجوگر او آرامش يافت و خود را وقف خدمت به نهضت حضرتش کرد؛ مشاور و يار و مددکارش شد تا آنجا که پيامبر خداوند او را در زمرة خاندان خويش به حساب آورد و در آن هنگام، که نگاهبانان ظلمت و زنجير در پي خاموش کردن نداي الهي بودند، چاره جويي اين مجاهد راستين بقا و دوام نهضت را تضمين کرد. پس از گسترش نهضت نيز، ايران کانون فرهنگ و تمدني شد که روزگاري به جان در طلب آن برآمده بود. مورخان، مفسران، محدثان، محققان، نويسندگان و شاعران بسيار از اين سرزمين برآمدند و قلم خويش را وقف اعتلاي اسلام و آگاهي دادن و روشن ساختن راه قرآن و عترت کردند و رسالت دفاع از نهضت خاتم پيامبران را بر عهده گرفتند.
***
نزد ملت مسلمان ايران، ميلاد پربرکت رسول مکرم اسلام، پاي به عرصه حيات نهادن ماده نيست. با ورود اسلام به ايران، فرهنگ ايراني، تولدي دوباره يافت و با وفاق و سازگاري به منزله يکي از ارکان اصلي پيام محمد(ص) درآمد. تولد او، مردم به جان آمده از ظلم کسري و موبد را، به حيات جديدي مژده داد و آن رهايي از بندگي بندگان خداوند و به بندگي خداوند در آمدن بود. جنگهاي بي فرجام ايران و بيزانس سالها چرخ آسياب خصومت را با خون درماندگان و فرودستان چرخانده بود. مردم به جان آمده در جستجوي روزنهاي براي آزادي بودند. ميلاد پيامبر اسلام پايان يافتن رنجها و بدبختيها بود و دريچه کسب معرفت را که تا آن زمان فقط به روي گروه اندکي گشوده ميشد، بر همگان گشود و ملتي را به وادي کسب معرفت کشاند؛ ساختار طبقاتي جامعه را فرو ريخت و خون و نژاد را که ملاک تعلق امتيازات بود به هيچ انگاشت؛ ملاک فضل و برتري را تقوا قرار داد و جامعه بشري را از تنگناي نامردي و نامردمي به سرزمين آزادگي و انسانيت سوق داد. پيام زندگي ساز او آن چنان موثر و کاري بود، که در اندک مدتي، بناي تمدني جديد را پي ريزي کرد؛ تمدني که حاصل پيوند ملتهاي گوناگون بود و قلمروي از اروپا تا چين و ترکستان را دربرميگرفت. آنچه اين ملتهاي گوناگون و اقوام متفاوت را به يکديگر پيوند ميداد، اعتقاد به پيام آسماني رسول اسلام(ص) بود. از همين روست که طي چند قرن نخست تاريخ اسلام، اين اقوام هر يک موجد خلاقيتها و آفرينشهاي شگفت شدند؛ اما رشتهاي نامريي همه اين آفرينشها، اعم از معماري، شهرسازي، خط و تذهيب و آفرينشهاي ادبي و... را به يکديگر متصل ميکرد که آن، فرهنگ غني و متعالي اسلام بود.
***
روز ميلاد آن پيامبر عظيم الشان اختلاف است ميان اهل سنت و اماميه. آنها دوازدهم ربيعالاول را ذکر ميکنند و شيعه هفدهم ربيعالاول را. اما مهم اين است که به برکت رخداد انقلاب اسلامي ايران، روزهاي خالي اختلاف اهل سنت و شيعه در ميلاد رسول اکرم(ص)را «هفتة وحدت» پرکرده است.
وحدت پيام آسماني حضرت حق است و رمز کامکاري و پيروزي رسول مکرم اسلام(ص). دروازههاي ايران و روم را بر لشگريان توحيد، وحدت گشود و تمدن عظيم اسلامي را همدلي و وحدت مسلمين بنا کرد.
در زمانهاي که حيات اجتماعي امت محمد صلوات الله عليه در معرض انواع تهديدهاست، پيام روشن و آسمانيش، باطل السحر همة ساحران و خنّاساني است که زندگي پيروانش را به نيکي نميخواهند. شعاع پيام او به اندازهاي گسترده بود که در اندک مدتي، شرق و غرب عالم آن روزگار را درنورديد و اقوام و افرادي پيامگزار سخن رسول شدند که از مرکز وحي فاصله بسيار داشتند. اينان به روشني دريافتند که جامعهاي که حضرتش در پي تاسيس آن بودند، بر عزت و سربلندي آدمي بنا شده است. ايران، اين افتخار را دارد که نخستين ملت غيرعرب است که انوار وحي، روحش را تسخير کرد و رسول رسالتي شد که حضرتش به آن مبعوث شده بود و فرهنگ اين دين را عموماً فرهيختگاني تدوين و تنظيم و تاليف کردند که در حوزة جغرافيايي ايران قرار داشتند.
ايراني جستجوگر و آوارهاي که در طلب حقيقت به هر جا سرکشيد ـ سلمان پارسي ـ به واقع رسول ملتي بود که عشق به راستي در خميرمايه جانشان نهفته است و پيامدار وحي نيز پيام اين ملت را به نيروي فراست و وحي دريافت. از همين رو، سلمان ـ رسول ملت ايران در نزد حضرتش ـ در زمرة خانواده او درآمد.
آغاز درخشش خورشيد وجود پيامبر، تنها ظهور روشني نيست، بلکه محو ظلمت و زنجير نيز هست. از همين روست که در دشمني با پيام آسمانيش اشرافيت جاهلي عرب و ايران و روم يکسان عمل ميکنند.
آن روز که خداوند، زمين را به گل وجودش آذين بست، اتحاد و همدلي را نيز به پيروانش ارزاني داشت؛ از قومي پراکنده و دشمن خوي دوستاني يکدل برآورد و دشمنيها و کدورتها بدل به دوستي و عشق شد. امروز نيز پيام مبارکي دستماية اتفاق و همدلي همه کساني است که از انوار وجودش عرصة جانشان روشن است.
بنياد وحدت و يگانگي امت بيدار ايران مستحکم باد که عزاي بدخواهان در شادي قلبها و اهتزاز دستهاي به هم پيوسته ماست.
ميلاد حضرت پيامبر(ص) و حضرت امام جعفر صادق(ع) بر تمام مومنان مبارک باد.
آخرینها از Super User
- مرگداشت؛فردیناند هودلر و والنتین گوده دارله محتضر
- درگذشت احياگر موسيقي «فلك» ، صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/12/2
- بعثت شادابي حيات - صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/11/18
- حضور در تئاتر لیلی و مجنون در تالار وحدت ؛ نمایشی از یعقوب صدیق جمالی
- عکس خوانی دکتر شعردوست (دیپلمات سابق و پژوهشگر آسیای میانه و قفقاز)