«معنای زمان و حضور عطر گل یاس» یادداشتی به قلم دکتر شعردوست در پایگاه خبری «تبریز بیدار»
زمان با حضور تومعنا مییابد و عطر یاد تو کوچههای دل را آکنده میکند. سرمست میشویم از طراوت و عشق. ای صاحب! به انتظار تو گذرگاه خاطر را گل افشان میکنیم که تو میآیی از پس غبار زمان؛ زندگیمان بی تو بیمعناست. حقیقت حیات از آنجا آغاز میشود که تو از آنجا آغاز شدی و زندگی ما از آن زمان به زیور معنی آراسته شد که جامۀ انتظار قدوم مبارک تو را بر تن کرد.
ای مهدی! میآیی زندگی آغاز می شود، حیات ما با تو رنگ حقیقت مییابد. تو فراتر از واقعیتی؛ عین حقیقتی؛ چشم نگران ما به دیدار تو رنگ را درمییابد، حیات رنگین میشود.
ما همیشه متنظریم، همچون سربازی که همواره آماده جهاد و مبارزه است. با انتظار خویش به آیندۀ عطرآگینی چشم میدوزیم که ظهور تو آن را بنا میکند. تو مصلح آخرینی؛ میآیی اما آخر از همه.عدالت و قسط و برابری با قدوم مبارک تو قد برمیافرازند و عرصۀ گیتی دگرگون می شود و زمان از لونی دیگر می گردد؛ از آن نوع که درگذشته نبوده است و از آن نوع که باید باشد. در خلوت حضور تو ای عطر یاس محمدی(ص)! عطر دلاویز عشق و پارسایی و مجاهده زمان را آکنده میکند و تو از خانۀ یزدان پاک ظهور میکنی؛ بدان شیوه که رسول بزرگ ظهور نمود. تو برنامۀ اورا به دست داری؛ در رکاب تو، ای منجی عالم! سیصد و سیزده نفر به تعداد مجاهدان بدر – نخستین رویارویی نظامی رسول و مشرکان- شمشیر می زنند؛ همۀ مجاهدان پاکباز و عارفان ژرفاندیش. تو تصویر رسولی که از پس قرنها دوباره قامتت آینه زمان را پر میکند. آینه از تو جلا می یابد و راستی را تجربه می کند. روزی که تو بیایی بوی خوش همه جا را فرا می گیرد، همۀ روحها لذت مناجات را درس یابند. در آن روز هیچ کس لبخند و گل و آب را نمی فروشد.
در انتظار تو و به عشق دیدارت، ای عزیز زهرا(س)! در کشور ولایت هزاران دل بی تاب لحظه میشمارند؛ تا به انتظار ظهورت هستیم چه بیم از موجهای فتنه خیز؛ که انقلاب اسلامی را زمینه ساز ظهورت میدانیم. و برای چنین روز و ساعتی است، که ما هر روز دعای فرج می خوانیم، تا تو بیایی و جهان را گل افشان کنی.
خضرست و الیاس این مگر؟ یا آب حیوانست این
این کیست این، این یوسف ثانیست این
سرمۀ سپاهانیست این، یا نور سبحانیست این
این باغ روحانیست این، یا بزم یزدانیست این
ساقی خوب ماست این، یا بادۀ جانیست این
آن مشک جان افزاست این، جنۀ المأواست این
آن سیمبر را ماند این، شادی و آسانیست این
تنگ شکر را ماند این، سودای سر را ماند این
بردار بانگ زیروبم، کاین وقت سرخوانیست این
ای مطرب داوود دم، آتش بزن در رخت غم
اسحاق قربان توام، این عید قربانیست این
مست و پریشان توام، موقوف فرمان توام
ای خاک بر شرم و حیا هنگام پیشانیست این
رستیم از خوف و رجا، عشق از کجا، شرم از کجا
در قعر دریا گرد بین، موسی عمرانیست این
گلهای سرخ و زرد بین، آشوب و بردابرد بین
داور سلیمان میکند، یا حکم دیوانیست این
هر جم را جان میکند، جان خدادان میکند
با گوی و چوگان می رسد، سلطان میدانیست این
خورشید رخشان می رسد، مست و خرامان می رسد
چون گوی شو بیدست و پا، هنگام و حدانیست این
هرجا یکی گویی بود، در حکم چوگان می دود
در پیش سلطان می دوی، کاین بزم سلطانیست این
گویی شوی بی دست و پا چوگان او پایت شود
سجده کن و چیزی مگو، کاین سرّ ربانیست این
آن آب باز آمد به جو، برسنگ زن اکنون سبو
خضرست و الیاس این مگر؟ یا آب حیوانست این
آخرینها از Super User
- درگذشت احياگر موسيقي «فلك» ، صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/12/2
- بعثت شادابي حيات - صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/11/18
- حضور در تئاتر لیلی و مجنون در تالار وحدت ؛ نمایشی از یعقوب صدیق جمالی
- عکس خوانی دکتر شعردوست (دیپلمات سابق و پژوهشگر آسیای میانه و قفقاز)
- بزرگداشت هشتادوچهارمین سالگرد تولد استاد ساوالان