دكتر على اصغر شعردوست كه در آستانهٰ عيد غدير و در چهارمين همايش علمى و جشنواره مولانا و شمس در شهر خوى سخن مى گفت ، با اشاره به اينكه همهٰ شعراى فارس زبان و ترك زبان و عرب زبان در مدح مولا على(ع) با عناوين "ولى" ،"وصى"، "مولا" و " امام" شعر سروده اند، به برخى سروده هاى مولانا اشاره كرد و گفت: جلال الدین محمّد مولوی (م ٦٧٠) که در دیوان شمس تبریزی خود اينگونه مى سرايد:
تا صورت پیوند جهان بود علی بود
تا نقش زمین بود و زمان بود علی بود
شاهی که ولی بود و وصی بود علی بود
سلطان سخا و کرم و جود علی بود …
آن شیر دلاور که ز بهر طمع نفس
در خوان جهان پنجه نیالود علی بود
آن کاشف قرآن که خدا در همه قرآن
کردش صفت عصمت و بستود علی بود
آن عارف سجّاد که خاک درش از قدر
از کنگره عرش برافزود علی بود
آن شاه سرافراز که اندر ره اسلام
تا کار نشد راست نیاسود علی بود
آن قلعه گشایی که در قلعه خیبر
بر کَند به یک حمله و بگشود علی بود
چندان که در آفاق نظر کردم و دیدم
از روی یقین در همه موجود علی بود
این کفر نباشد سخن کفر نه این است
تا هست علی باشد و تا بود علی بود
ملای رومی در این غزل، مولا علی(ع) را مانند شاعری شیعی با اوصاف و امتیازهایی چون: «ولی»، «وصی» و «معصوم به نصّ قرآن» می ستاید. او در ضمن رباعیات خود چنین می گوید:
رومی، نشد از سرّ علی کس آگاه
زیرا که نشد کس آگه از سرّ الاه
یک ممکن و این همه صفات واجب
لاحول ولا قوّة الاّ باللّه
مولوی در دفتر اوّل از مثنوی معنوی گوید:
از علی آموز اخلاص عمل
شیر حق را دان منزّه از دغل
در غزا بر پهلوانی دست یافت
زود شمشیری برآورد و شتافت
او خدو انداخت بر روی علی
افتخار هر نبی و هر ولی
در ادامه همین مثنوی گوید:
در شجاعت شیر ربّانیستی
در مروّت خود که داند کیستی…
ای علی که جمله عقل و دیده ای
شمّه ای واگو از آن چه دیده ای
تیغ حلمت جان ما را چاک کرد
آب علمت خاک ما را پاک کرد
باز گو دانم که این اسرار هوست
زانکه بی شمشیر کشتن کار اوست…
بازگو ای بازِ عرش خوش شکار
تا چه دیدی این زمان از کردگار؟
چشم تو ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران را دوخته…
راز بگشا ای علی مرتضی
ای پس از سوء القضا حسن القضا…
چون تو بابی آن مدینه علم را
چون شعاعی آفتاب حلم را
باز باش ای باب رحمت تا ابد
بارگاه ما له کفواً احد
در دفتر ششم مثنوی نیز به تفسیر حدیث من کنت مولاه فعلیّ مولاه می پردازد و می گوید:
زین سبب پیغمبر با اجتهاد
نام خود و آن علی مولا نهاد
گفت هر کس را منم مولا و دوست
ابن عمّ من علی مولای اوست
کیست مولا آن که آزادت کند
بند رقیّت ز پایت بر کَند
چون به آزادی نبوّت هادی است
مؤمنان را ز انبیا آزادی است
ای گروه مؤمنان شادی کنید
همچو سرو و سوسن آزادی کنید
دكتر على اصغر شعردوست در ادامهٰ سخنان خود آموزه هاى مولانا را نياز امروز بشريت عنوان كرد و گفت: در آن روزگاران ، كه سيل جوشان فتنه و تعصب و تنگدلى حيات آدمى را در خود فرو مى برد و هستى او را دستخوش تباهى مى ساخت ، مردى ظهور كرد كه نداى پرصلابت عشق را در گنبد دوار گيتى درداد و فصل مشترك همه آدميان را در اين نكته يافت.
برجاى زقوم اختلافات و دشمنى ها، طوباى مهر و عطوفت و دوست داشتن را نشاند.فراخ سينگى و وسعت مشرب وى زبانزد خاص و عام شد و زيبايى ها و طراوتها ى روحى او آدميان عصر را به هم نزديك كرد؛ به نحوى كه حتى تذكره نويسان در انتساب او به مذهب و جايى خاص درمانده اند؛ كه وى رومى است يا بلخى ، سنى است يا شيعى. در حيات سرشار از زيبايى او جاى پايى از تعلق نمى توان يافت. از همين روست كه در مرگ وى شيعه و سنى و مسيحى و يهودى و ... قونيه لباس عزا پوشيدند. در زمانه اى كه حقارتهاى روحى و كژفكرى آدمى را مشرف بر پرتگاه فلاكت و هلاكت كرده ، وى "اسوه حسنه" اى است براى همگان ، تا درد خويش را به داروى او التيام بخشند.
وى در ادامهٰ سخنان خود با ذكر نمونه هايى از تحقيقات قديم و جديد در مورد مولانا گفت:به راستى كدامين محقق و پژوهشگر تاريخ انديشه اسلامى- ايرانى است كه در پژوهش خود از پرداختن به نقش جلال الدين مولوى و نحله فكرى و اهميت و اعتبار وى در مجموعه آرا و عقايد اسلامى بى نياز باشد؛ و كدامين مورخ ادبى است كه در هنگام پرداختن به تاريخ تطور زبان و ادبيات فارسى بتواند مثنوى و ديوان كبير و مجالس سبعه و مكتوبات اين معمار زبان پارسى را به طاق نسيان نهد، و با اين وجود داعيه تحقيق داشته باشد.پرداختن به آفرينشهاى ادبى - فرهنگى مولانا حد و مرز و زمان و مكان نمى شناسد؛ از فريدون سپهسالار و افلاكى گرفته تا نيكلسون و شيمل در ادوار و جايهاى مختلف هريك نشانى از حقيقت گمشده خويش را در آثار وى مى جويند، تا آن هنگام كه آدمى در كشاكش حيات خود به عوالم برتر و انسان برتر مى انديشد ، تا آن زمان كه محققين و مفسرين در تبيين آفرينشهاى ادبى و هنرى و تاريخ افكار قلم مى فرسايند ؛ از زندگى و آثار اين فرزانه بزرگ همواره نكته هاى بديع و لطايف ناشناخته بسيار مى توان آموخت. در جهان امروز که به تعبیر شیخ اشراق «شرّ القرون» بوده و به دلیل سیطرة علوم و دانشهای تجربیِ محض بر روح و کالبد انسان، عوالم رازآمیز و هیبتناک عرفان کمرنگ شده، وجدان عمومی حاکم سعی کرده این خلأ وجودی را با دیدگاه معرفتشناسانه و تجربة شهودی عارفانی چون سلطان عاشقان و عارف بزرگی همچون جلالالدین محمد مولوی بلخی جبران کند. به واقع کدام شخصیت در عالم اسلام و عرفان توانسته است فراتر از حد و شأن خاص قومی و بومی و بنیانگذاری فرهنگ پرمایة ملی و دینی که در ایجاد و غنای فرهنگ بشری چنان نقش برجستهای ایفا کند، به طوری که اندیشهمندان سراسر عالم را علیرغم همة اختلافات و تفاوتهای صوری، پس از گذشت هفت قرن گرد هم آورد و بر سر خوان او نشاند و هر کدام از ظن خویش یار وی گردند و همچنان در اثبات عظمت مولانا و مثنوی او مینویسند، در حالیکه آن دریای بیکران همچنان غواصانی را میطلبد تا در کرانة عمیقتر آن شناگری کنند. مولانا جلالالدین محمد بلخی یکی از شخصیتهای بزرگ جهانی است که نقشی فراوان در احیا و غنای فرهنگ و عرفان ایرانی و بلکه فرهنگ بشری ایفا نموده که به دلایل گوناگون بر تارک زبان و ادبیات فارسی و عرفان اسلامی و بلکه ادبیات جهان نشسته است. او به باور تمام محققان اعم از خاورشناسان غربی و اندیشهمندان اسلامی و ایرانی، یکی از آباء بینظیر انسانیت است که دین و معرفت عرفانی را با امر قدسی و تجربة دیدار با عوالم برتر درآمیخته است. در بزرگی این ابرمرد عرفان و کلام و فلسفه همین بس که نگاهی به گفتههای برخی از شیفتگان وی در سراسر نقاط عالم بیندازیم: هرمان اِته «او را بزرگترین نویسندة وحدت وجودی در تمام قرون» میدانست. از نظر ادوارد براون «جلالالدین رومی بزرگترین شاعر صوفی است که ایران به وجود آورده است». نیکلسون معتقد بود که مولوی «بزرگترین شاعر عارف در ادبیات جهان و نبوغ عرفان ایرانی است». به باور آربِری «مقام او به پایهای است که هیچ شاعری تاکنون در ادبیات جهانی بدان نرسیده است». آندرو هاروِی مولانا را «نه تنها بزرگترین شاعر عارف دنیا که تنها مرشد رستاخیز معنوی سیارة ما» میدانست. از نظر فرانکلین لوئیس «رومی بزرگترین شاعر عرفانی نوع بشر بوده و هیچ نویسندهای جز شکسپیر و چاوسِر با او قابل مقایسه نیست». پنج قرن پیش از این نیز مولانا عبدالرحمان جامی، آخرین شاعر بزرگ کلاسیک ایران گفته بود: مثنویِ معنویِ مولوی هست قرآن در زبان پهلوی اینقدر دانم که آن عالیجناب نیست پغمبر، ولی دارد کتاب در مثنوی معنوی هنوز هم میتوان دغدغهها و تضادهای درونی انسان عصر ٢١ را مشاهده کرد.
مثنوی بر خلاف دیگر آثار، انسان را به وحدت دعوت میکند و اگر تضادی در آن دیده میشود، تضاد درونی انسانی است. و از این رو مولانا نخستین سفیر صلح جهان است که همة مردم را فارغ از زبان و رنگ و قوم و نژاد به همدلی دعوت میکند: ای بسا هندو و ترک همزبان ای بسا دو ترک چون بیگانگان پس زبان محرمی خود دیگر است همدلی از همزبانی خوشتر است حکایت مولوی و آثارش، حکایت بحر و کوزه است. وی عارف و فیلسوفی است که کلمات را از بیان آنچه که در درون پرتلاطم روحش میگذشت، قاصر و عاجز میدانست. روح شیدا و نوینی که مولانا پس از بیداری بدان دست یافته بود، همسازی چندانی با الفاظ و قوالب کهنه نداشت. الفاظ فرسوده و بیجان و قوالب خشک و سخت گفتاری نمیتوانست نمایندة اندیشة والای او باشد. خمُش کن، آب معنی را به دلو معنوی برکش که معنی در نمیگنجد در این الفاظ مستعمل در سراسر غزلیات شورانگیز او به وفور شوریدگی، آزردگی و اعتراض او به قالبهای دشوار و بیجان را میبینیم رَستم از این بیت و غزل ای شه و سلطان ازل مفتعلن مفتعلن مفتعلن کشت مرا قافیه و مغلطه را گو همه سیلاب ببر پوست بود پوست بود حاصل مغز شعرا با وجود این، مولانا نیک میدانست که برهم زدن حرف و گفت و صوت، آرزویی است دست نیافتنی. اما این را هم خوب درک کرده بود که افکار نو میتوانست منجی آن باشد. مولانا هرگز نخواست مانند مقلدان معاصر خود نعشکش الفاظ بیجان و مرده باشد، بلکه مسیحایی بود که با اعجاز خود کلامِ مرده را جانی تازه بخشید: آبِ حیوان خوان، مخوان این را سخن روحِ نو بین در تنِ حرفِ کهن او اینک به قیام با کهنگی و کرختی برخاسته بود و روح سرکشش کلمات را در خدمت اندیشه گرفته بود. جاذبههای روحی، جلالالدین را مافوق صنعت شعر و هنر انشا قرار داد. شعر در زبان او هجوم معانی و خروش مفاهیم تعبیرناپذیر است. او به دنبال قافیه نمیرود، بلکه قافیه را به دنبال خود میکشد. وی حتی به دنبال شعر هم نمیرود، بلکه منبع الهام او شعر است: ای آنکه اندر جان من تلقین شعرم میکنی گر تن زنم خامش کنم، ترسم که فرمان بشکنم مثنوی و دیوان غزلیات مولای بلخ، تنها دفتر شعر نیست، بل دریایی است متلاطم و طوفانی. آرامش آن زیبا و هیجان آن فتنهانگیز است. مثنوی و غزلیات او، انعکاس روحی ناآرام و بیقرار و پر از هیجان و نیرو و لبریز از شور و جذبه است. همه جوشم، همه موجم، سرِ دریای تو دارم مولوی به طرز بیسابقه و کمنظیری غزل و تصوف را به هم در آمیخت. مفاهیم عرفانی را چنان با زبان غنایی و عاشقانهای ادا کرده است که جذب و هضم آن، جز برای طبایع خاص، ظریف و نادرپسند که در موسیقی و غنا روحانیتی جستجو میکنند، دشوار میگردد. موسیقی بسیاری از غزلیات شورانگیز او همچون صدای متوالی امواجی خروشان است که باد آنها را به صخرههای ساحل میکوبد:
اي يار من اي يار من اي يار بي زنهار من
اي دلبر و دلدار من اي محرم و غمخوار من
خوش ميروي در جان من خوش ميکني درمان من
اي دين و اي ايمان من اي بحر گوهردار من
اي شبروان را مشعله، اي بيدلان را سلسله
اي قبلة هر قافله اي قافلهسالار من
هم رهزني هم رهبري هم ماهي و هم مشتري
هم اين سري هم آن سري هم گنج و استظهار من
گويی مرا شرحی بگو گويم چه گويم پيش تو
گويي بيا حجت مجو اي بندة طرار من
نه در غزلهای هیچ عارف شوریدهای این شور تسکینناپذیر، این امتزاج عشق و فلسفه، این بیاعتنایی به هر چه که عشق نیست دیده میشود و نه در دیوانهای غنایی هیچ صوفی مجذوبی. خلاصة کلام آنکه، به قول استاد فقید عبدالحسین زرینکوب که خود از مولویشناسان بزرگ است، در مقابل تعالیم سرشار از اسرار بلند، که مولانا در مثنوی و غزلیات خویش آنها را به صورت شعر سرود، زندگی او هم در یک سلوک روحانی مستمر، که از همان سالهای کودکی وی آغاز شد، شعری بود که مولانا آن را نسرود، بلکه آن را ورزید، و تحقق داد و به پایان برد...
میپندارم بدون درک این شعر ناسروده، بدون نفوذ در انگیزههایی که این زندگی را در توالی سالهای عمر، به هدف روحانی یک سلوک معنوی نزدیک کرد، فهم هماهنگی شگرف و معجزهآسایی که در حیات مولانا بین او و شعرش وجود دارد، ممکن نیست. زندگی مولانا شرح جانانه و جنونآمیز جوانمردی است که پیش از آنکه صبح معرفت، از مشرق سرّش بر دمد و «شمس» عشق در افق اقبالش طالع شود، زاهدی باترس، سجادهنشینی باوقار، شیخی زیرک، مردهای گریان بود و وقتی در چنگال شیخ گرفتار شد و دولت عشق را نصیب برد، زندهای خندان، عاشقی پَرّان و آفتابی بیسایه شد و این همه را وامدار آن بود که دلیرانه و کریمانه و فارغ از بندگی و سلطنت و شریعت و ملت، تن به قضای عشق داد و پا در قماری عاشقانه نهاد: خُنُک آن قماربازی، که بباخت هر چه بودش و نماند هیچش الّا، هوس قمار دیگر ...
دكتر على اصغر شعردوست در بخش پايانى سخنان خود با اشاره به نزديكى روز ٢٧ شهريور، روز بزرگداشت استاد شهريار و روز شعر و ادب فارسى، ماندگارى نام و ياد استاد سهريار را بدليل پيوند سروده هايش با امر قدسى و ماندگار و بويژه ارادت خاص شهريار به مولا اميرالمؤمنين دانسته و نمونه هايى از سروده هاى شهريار در وصف مولا اميرالمؤمنين را ذكر كرد. على اصغر شعردوست در پايان سخنان خود ابياتى از مثنوى بلند " مولانا در خانقاه شمس" استاد شهريار را براى حاضران قرائت كرد. گفتنى است چهارمين همايش بين المللى و جشنوارهٰ شمس و مولانا به اهتمام بنياد شمس در خوى و پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى از ششم تا هشتم شهريور ماه در خوى برگزار مى شود. در اين همايش كه دبير أن خانم دكتر زهرا حياتى از استادان پژوهشگاه علوم انسانى و مطالعات فرهنگى مى باشد، علاوه بر استادان و مولوى شناسان كشورمان، استادانى از كشورهاى تركيه، جمهورى آذربايجان، سوريه و عراق شركت دارند.