چه دریایی است، میلاد عظیم نیمه شعبان
که هم، با کشتی نوح است و هم با ورطۀ توفان
کجا میلاد مهدی، انفجار کورۀ خورشید
که از یک سو، همه نور است و دیگر سو، همه نیران
چه میلادی، که جبران می کند هرجا، شکست دل
چه میلادی، که با هرچه، غرامت می دهد تاوان
ذخیره است از خدای خود، که در آخر زمان باید
به قسط و عدل پر سازد، جانی کو پر از عصیان...
پیچیده در شولای نور بر ستیغ زمان ایستاده ای و زمین، با حسرت و تلهف؛ در مدار همواره اش انتظار طولانی خود را هر روز دوره می کند. زمین، بی تاب می چرخد و در سرسام چرخش بی نهایت، مچاله می شود. رشتۀ رگهایش در جاذبه ای لایتناهی در هم فشرده می شود؛ زمین در انتظار فرج، نفس نفس می زند.
ایستاده ای در اوج آرزوهای زمینیان.
هر بامداد، زمینیان از رؤیای تو سر بر می دارند و انگشتها بر پیشانی فشرده، از درهای نیمه باز خانه های خاموش و منتظر در کوچه ها و خیابانها سرک می کشند و نام آسمانی تو را زمزمه می کنند.
ایستاده در منظر آرزوی غربتیان خاک نشین، پنجره هایمان را، به امید بشارت تو هر صبح به سوی خورشید می گشاییم و خورشید، بر عادت مشرقی خود، بر سینه هایمان –سنگین از هُرم داغ انتشار –دامن می گسترد و انتظار نگاه آتشناکش گونه های اضطرابمان را می سوزاند. در زوایای پنهان بودنمان –بودنی همه انتظار –در التهاب سرشکمان می گدازیم.
هر صبح، زنان نور، سرشت غبار روزان پلاسیده را از مسیر گامهای تو می زدایند.
هر صبح، مردان روشن بین، از خانه های سپیده دمان به سوی مسیر تو در می گشایند؛ به سوی معبری، که ازانتهای هر چه غربت، آغاز می شود.
چشم در راهانت، لوای لایح حق بر دوش، به پیشواز تو می شتابند و تو، ای عدالت گستر آخرین! که عبای یاس بوی حضرت محمد(ص) را بر دوش داری، کی می رسی ز راه و گرد غربت ما را به تبسمی شیرین، از دیدگان ما می زدایی؟ تبسمی که عطر همۀ گلهای محمدی را در خود نهفته دارد؛ تبسمی که پایان تسلط مستکبران خواهد بود.
و ما کی می رسد که نگاهمان را جلا بدهیم در آبگینه سان رد پای تو؟
و این بشارت را، از رسول گرامی اسلام (ص)، فرایاد داریم: «اگر از دنیا یک روز باقی مانده باشد، خداوند آن را طولانی می کند تا مردی از امت من و اهل بیت من را برانگیزاند که اسم او اسم من است و زمین را که پر از ظلم و جور بوده است از قسط و عدل پر می گرداند.»
ای کاش... ای کاش، در جمعه ای که دیده در دیدۀ خورشید در حال غروب غمگین نشسته ایم، ناگه طلوع کنی... ناگه طلوع کنی.
ای دستهایت اعتماد عدالت! دیدگان منتظر بر لبان مبارک توست که عدالتخواهی افشاند در زمین.
دیگر، زمین را پایاب این ستمها نیست؛ وارثان زمین در جستجوی مهر تواند تا از نکال دیر سال باز رهند: «اکفیانی فانکما کافیان وانصرانی فانکما ناصران» اینک، سر تسلیم بر ولایت نایب تو نهاده ایم و جهان را به پذیرۀ فرخنده گامهایت می آوریم. ای آخرین حجت حق! طلوع لوای خون نشانت را منتظریم و انتظار فرج جز ستیهیدن با ستم نیست.
ای حجت خدا! ما را دریاب!
«الغوث الغوث الغوث، ادرکنی، ادرکنی، ادرکنی؛ الساعه، الساعه، الساعه».