«نادره کار شگفت گفتار» جستاری در باب قطبی کرام، شاعر برجسته تاجیک
«قطبی کرام» شاعر برجسته تاجیک در سال 1932 میلادی پای به جهان هستی نهاد. سالهای نخست تعلیم را در زادگاهش قریه «اورمیتین» سپری کرد. پس از آن راهی دوشنبه شد و به دانشکده آموزگاری وارد گردید و تحصیلات خود را در آنجا به پایان برد و سپس راهی مسکو شد و در دانشکده عالی ادبیات مسکو با دنیای پر رمز و راز ادبیات بیشتر آشنایی یافت.
در سالیان دانش آموزی وی، آتش جنگ جهانگیر دوم شعله ور شد. مصیبت جنگ در همه جا بال سیاه خویش را گسترده بود، قطبی کرام در این سالها چشم بر واقعیت زندگی گشود و بیچارگی و فقر و فلاکت و هلاکت گروه کثیری از مردم را با گوشت و پوست خویش لمس کرد. سالهای دهشتناک جنگ بدان اندازه شاعر را تحت تأثیر قرار داد که تا سالهای آخر حیات نیز تصویرهای مدهش و موحش آن را پیش چشم داشت و حتی به عبارتی شاعری را با بیان همین وضعیت رقتناک آغاز نمود.
من شعر اولین خود را آن روز گفته ام
در دود جنگ عالم بیدار تیره بود
گویی که مانده پنجه خورشید زیر سنگ
نوری برای آشتی در هیچ جا نبود.....
او در طی حیات خویش کارهای مختلفی را تجربه کرد، از خبرنگاری روزنامه های محلی تا آموزگاری و نویسندگی. اما در همه جا شاعر، به کار نوشتن و سرودن اشتغال داشت. حاصل حیات پربار او بیش از سی عنوان کتاب است که از آن میان بوی نان، نشاط، پیام زرافشان، دفتر یغناب، خاک پیوند، سربلند، داستان دوران، آستان بلند، احساس، حرف اول، نگاه تازه و رباعیات قابل ذکرند. عشق به شعر همچون خون در جوی رگان قطبی در جریان بود، گویی حیات شعر و شاعر با هم آمیخته اند:
می توان بی فتح کیهان زیستن
می توان بی بخت آسان زیستن
لیک تا آدم که دارای دل است
زندگی بی شعر، کاری مشکل است
آفریده های قلمی وی به چندین زبان دنیا ترجمه شده و عنوان «شاعر ملی مردم تاجیکستان» را اخذ کرده بود چراکه حیات این ملت با همه فراز و فرودهایش در ریخته های قلمی او انعکاس یافته است. قطبی کرام در شادی و غم تاجیکستان شریک بود و بزرگترین منبع الهام او حیات این ملت مسلمان و سرافراز بود و از همین رو سزاوار و شایسته اعطای چنین لقبی بود. و می توان گفت که با مرگ وی زبان پارسی در حوزه ماوراء النهر یکی از نادره کاران و دوستان ارجمند خویش را از دست داد. سالهای پایانی عمر او مصادف بود با تولد دوباره کلام پارسی در سرزمینی که محاصره زبانهای اجنبی بود و هر روز کلام نیاکان بیشتر در تنگنا گرفتار می شد.
او شکست این طلسم را با چشم خویش دید و با تولد دوباره زبان پارسی تولدی دوباره یافت. سینه همه دوستداران زبان فارسی و شعر، جایگاه یاد اوست.
نمونه ای از شعر شاعر:
جوش زن رود زرافشان، جوش زن
باز کن از سینه اسرار کهن
یاد داری شاعر ناکام را
مرغ نیمه بسمل ایام را
کاو به استقبال این صبح مراد
سر به کف بگرفته در ره می نهاد
آرزو می کرد یک بیت روان
تا چو نور شمس ماند جاودان
آن چنان بیتی که از دل سر زند
صبح نو را چون علم بر سر زند
پرتو این صبح تا نزدیک شد
مکر دشمن هم چو مو باریک شد
زیر دامن کرد، تیغ ماجرا
خصم آمد در لباس آشنا
هرچه قوت داشت با تزویر داد
عیب خود بر گردن شاعر نهاد
اولین سنگ ملامت از حسد
بر چراغ پر فروغ دهر زد
لیک شاعر در ره صبح سپید
شاد همچون طفل با خود می تپید
تا که آن یک بیت دل پرورد را
نسخه یک عمر پر از درد را
دیده و دل خون کند، انشا کند
بین مردم صبحدم افشا کند
با همین نیت چو کف بر خامه برد
دست دیگر نامه مرگش سپرد
مرگ را مردانه استقبال کرد
پار می خواست آنچه او امسال کرد
تیر چون بر سینه شاعر رسید
کوه لرزید و به سر دامن کشید
رود پر شور این زمان از جوش ماند
هر زبان داری که بد خاموش ماند
لیک آن بیتی که بودی در دلش
سالها پروده آب و گلش
با دو قطعه خون دل آمد فرود
ماند در رخساره سنگ کبود
سنگ بی دل، دل شد و امداد کرد
بیت خون آلوده را از یاد کرد
پرده چون برداشت از رویش سحر
آفتاب روز نو آمد به در
جای شاعر گشت قلب دوستان
شد نصیب او حیات جاودان
آن دو قطره خون ناحق ریخته
با درای سالها آمیخته
همچو بیت داستان بردبار
قصه گوید از گذشت روزگار
جوش زن رود زرافشان، جوش زن
باز کن از سینه اسرار کهن...