برگی از دفتر خاطرات « دکتر شعردوست در نشستی دوستانه با بزرگ علوی »
٠٠٠گفتم استاد دو سؤال نهائى ام را هركدام در يك جمله پاسخ بدهيد، موافقت كرد، پرسيدم از آثارتان كداميك را بيشتر دوست داريد؟ گفت، من مى خواستم اين سؤال را از تو بپرسم، هرچند خودم حدس مى زنم، گفت حالا تو بگو، گفتم، چشمهايش ، خنديد و گفت مى دانستم، ديگر پاسخ نداد، در حاليكه نيم خيز شده بود، پرسيدم، آقا بزرگ در اين سن و سال، با اينهمه تجربه اگر يكبار ديگر متولد شويد و مختار به انتخاب مسير زندگى، دوباره اين مسير را برمى گزينيد؟ گفت كدام مسير، گفتم، جزء ٥٣ نفر باشيد، بخاطر حزب توده زندان برويد والى آخر...؟ در حاليكه بلند شده بود گفت: پسرم مگر من خرم؟ ولى افسوس كه زندگى يكبار است...
__________________________________________
در اوايل دههٰ هفتاد مدتى رايزن فرهنگى ايران در آلمان بودم. پيشنهاد دعوت از برخى ايرانيان معنون و استادان زبان فارسى را با سفير وقت جناب سيدحسين موسويان و وزراى وقت فرهنگ وارشاد اسلامى و امور خارجه آقايان خاتمى و ولايتى مطرح و به تصويب رسانيدم، بزرگانى از استادان ايرانى از شهرهاى مختلف آلمان براى اولين بار در اين سمينار در محل سفارت جمهورى اسلامى ايران كه در آن زمان در بن بود شركت كردند، خاطرات ماندگارى از آن جلسات و حواشى آن دارم، از جمله گفتگوهائى كه با استاد ذبيح الله صفا مؤلف آثار مهم از جمله تاريخ ادبيات ايران و استاد بزرگ علوى معروف به آقا بزرگ مؤلف كتابهاى معروفى همانند ٥٣ نفر، ورق پاره هاى زندان ،ميرزا، ديو، سالاريها و رمانهاى معروف چمدان و چشمهايش و... داشتم، كه بيان آنها مجال و محلى مناسبتر مى طلبد، اما آنچه باعث نگارش اين پست شد، عكسهائى است كه مدتى پيش پسران عزيزم آقايان مهدى يار و احسان از مجموعه هاى گذشته در بايگانيهاى فراموش شده پيدا كرده اند....
با نام بزرگ علوى به واسطه آثارش آشنا بودم، قرار بر اين شد كه ايشان را به سمينار دعوت كنيم، براى مراعات احترام خودم به برلين تلفن كردم، همسر آلمانى شان گوشى را برداشت و پس از معرفى خودم بعنوان رايزن فرهنگى ايران در آلمان گوشى را به آقا بزرگ داد، با لحن بسيار گرم و شوخ پرسيد: مطمئنيد كه مرا دعوت مى كنيد؟ گفتم نه تنها دعوت مى كنيم بلكه بليط هواپيما هم برايتان مى فرستيم، گفت با كمال ميل مى آيم، اما بجاى يك بليط هواپيما دو بليط قطار براي ما بفرستيد، به سبب كهولت سن سفر تنها برايم سخت است وانگهى گيتا را نمى توانم تنها بگذارم ، همسر آلمانى شان Gertrud Paarszh نام داشت كه گيتا صدا مى كرد، گفتم مى توانيم براى هردونفرتان بليط هواپيما بفرستيم، گفت، نه فرودگاه رفتن سخت است علاوه بر تشريفاتش دور هم هست، بالاخره آمدند، بسيار با نشاط و شاداب، در سمينار هم شركت كردند، در مقابل رفتار بسيار احترام آميز من و همكارانم بسيار صميمى و خودمانى برخورد مى كرد، چندين بار به من گفت پسرم لازم نيست با من رسمى رفتار كنيد، شب دوم اقامتشان پس از شام در لابى هتل مشغول صرف چاى بودند، صدايم كرد واز خانواده ام پرسيد، گفتم متولد تبريز هستم، همسرم دخترخاله ام هست كه او هم اصالتاً تبريزى است ولى در تهران متولد شده است، از پسرانم مهدى يار و احسان كه تازه به مدرسه مى رفتند حرف به ميان آمد، با ذكاوت و زيركى به دلتنگيهايم پى برد و البته از تشكيل سمينار و دعوتشان خيلى تشكر كرد، در اثناء گفتگو متوجه گروه تلويزيونى دفتر صداوسيماى جمهورى اسلامى ايران در بن شدم، پرسيدم استاد اجازه مى دهيد گفتگوئى داشته باشيم كه ضبط كنند، پاسخ داد كه من حرف ناگفته ندارم، چيزهائى هم كه در ذهنم بود در سمينار گفتم، اما شما مى خواهيد اشكالى ندارد، به شرط اينكه از جايمان تكان نخوريم، فيلمبردار آمد، خود من هم با ايشان گفتگو كردم، از دوستيهايش با صادق هدايت ، گروه ربعه و وجه تسميه آن، چگونگى نگارش خاطرات زندان بر روى كاغذهاى سيگار و قند، از خودش و برخى آدمهاى معروف ٥٣ نفر. احساس كردم خسته شده است، گفتم استاد دو سؤال نهائى ام را هركدام در يك جمله پاسخ بدهيد، موافقت كرد، پرسيدم از آثارتان كداميك را بيشتر دوست داريد؟ گفت، من مى خواستم اين سؤال را از تو بپرسم، هرچند خودم حدس مى زنم، گفت حالا تو بگو، گفتم، چشمهايش ، خنديد و گفت مى دانستم، ديگر پاسخ نداد، در حاليكه نيم خيز شده بود، پرسيدم، آقا بزرگ در اين سن و سال، با اينهمه تجربه اگر يكبار ديگر متولد شويد و مختار به انتخاب مسير زندگى، دوباره اين مسير را برمى گزينيد؟ گفت كدام مسير، گفتم، جزء ٥٣ نفر باشيد، بخاطر حزب توده زندان برويد والى آخر...؟ در حاليكه بلند شده بود گفت: پسرم مگر من خرم ؟ ولى افسوس كه زندگى يكبار است. كيف خانمش را برداشت و گفت : شب خوبى بود، تا صبح، اما بگو ما را زود بيدار نكنند، امشب حرفها شيرين بود و من ديرتر از معمول مى خوابم. عكس مربوط به آن لحظه است كه همكارم گرفته است.
آخرینها از Super User
- درگذشت احياگر موسيقي «فلك» ، صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/12/2
- بعثت شادابي حيات - صفحه اول روزنامه اعتماد 1402/11/18
- حضور در تئاتر لیلی و مجنون در تالار وحدت ؛ نمایشی از یعقوب صدیق جمالی
- عکس خوانی دکتر شعردوست (دیپلمات سابق و پژوهشگر آسیای میانه و قفقاز)
- بزرگداشت هشتادوچهارمین سالگرد تولد استاد ساوالان