زاهدا تو بهشت جو که کمال /// ولیان کوه خواهد و تبریز
اشاره: به پیشنهاد حکومت تاجیکستان و تصویب سازمان علمى، فرهنگى و تربیتى ملل متحد (یونسکو)، امسال بهعنوان هفتصدمین سال تولد کمال خجندى، گرامى داشته مىشود. مؤسسه فرهنگى اکو در تهران و رئیس هنرپرور آن، آقای دکتر سرور بختى با جلب همکارى مؤسسات علمى و فرهنگى ایران و استاندارى آذربایجانشرقى و دانشگاه تبریز طى وبینارى برای بازشناخت شخصیت و آثار آن عالم، شاعر و عارف نامدار تلاش کرده است. در این یادداشت نیز وجوهى از چهره آن حکیم بازنمایی میشود. امیدوارم معنویت آن عارف کامل بر مناسبات دو کشور همزبان، همآیین و همنژاد سایه افکند و باتلاش دستگاه دیپلماسى دو کشور و بهرهمندى شایسته از شخصیتهاى معنون و مؤثردر رونق دیپلماسی عمومى، شاهد بازیابى استحکام خللناپذیر مناسبات دولتى و مردمى بین دو کشور باشیم.
اینجانب نیز افتخار داشتهام در ۲۵ سال پیش کنگره بزرگداشت کمال خجندى را با حضور بیش از یکصدتن از چهرههاى علمى و فرهنگى تاجیکستان و یازده کشور دیگر در تهران و تبریز برگزار کنم و متعاقب آن به دعوت حکومت تاجیکستان با جمعى از فضلا و اندیشمندان کشورمان در کنگره بزرگداشت کمال در ولایت سغد و محل تولد کمال، شرکت کنم. رهاورد آن کنگرهها، نشر آثار معتنابهى بوده است، از جمله دیوان کمال خجندى با تصحیح استاد دولت آبادى و استاد گلسرخى و همچنین کتاب وزین «بوى جان» با گلچینى از سرودههاى استاد کمال خجندى و استاد شهریار.
به دنبال این کنگرهها و بازدید رئیسجمهوری محترم تاجیکستان، آقاى امامعلى رحمان از تبریز و مقبره کمال و اهدای تندیس کمال، موضوع تجدید بنای مقبره دو کمال در اولویتهاى پروژههاى عمرانى حوزه فرهنگ و هنر قرار گرفت. لازم به توضیح است در سرداب نورانى مدفن کمال، در حقیقت غیراز عارف و شاعر نامى متولد خجند استادکمال خجندى، کمالالدین بهزاد مینیاتوریست بزرگ و صاحب سبک متولد افغانستان مدفون است و به این دلیل، این محوطه به نام دو کمال معروف شده و شهردارى تبریز و سازمان میراث فرهنگى،گردشگرى وصنایع دستى در توسعه محوطه آرامگاه دو کمال و ایجاد موزههاى هنرهاى معاصر در عرصههای مختلف اقدام میکنند.
در دوران مسؤولیت سفارت جمهورى اسلامى ایران در تاجیکستان، فعالیتهاى متنوع عرصه فرهنگ و هنر از قبیل تبادل گروههاى موسیقى، برگزارى نمایشگاههاى کتاب، نقاشى، خوشنویسى و … میان دو کشور معمول شد. کمال خجندى، متولد خجند و مدفون در تبریز است و میرسیدعلى همدانى متولد همدان و مدفون در کولاب مرکز ولایت ختلان است. تبادل گروههاى علمى و فرهنگى و هنرى بین تبریز و خجند و کولاب و همدان علاوه بر عرصه فرهنگ، در ایجاد بسترهاى مناسب براى گسترش فعالیتهاى اقتصادى نیز بسیار مؤثر بوده است. همچنین در این راستا به موجب اسناد امضاشده میان دو طرف ایرانى و تاجیک، برای اختصاص سالن نمایش فرهنگ و هنر تاجیکستان عموماً وآثار مرتبط با کمال خجندى به طور خاص در محل مقبره کمال یا کمالین، توافق شده است که امیدوارم با جامه عمل پوشیدن آن، بناى مرافقت بین مردم و اندیشمندان دو کشور استحکام بیشترى بیابد.
****************
شیخ کمال الدین مسعود خجندی از مشاهیر عارفان و شاعران زبان پارسی است که نامش در تذکرهها به اختصار، شیخ کمال یا شیخ کمال خجندی آمده است . در خجند باستانی بر کناره سیحون در ماوراءالنهر به دنیا آمد و سالیان کودکی و جوانی را در همین شهرگذراند. از معلمان و رهبران فکری او اطلاع چندانی در دست نیست، اما عصری که وی در آن به دنیا آمد، روزگار دردناکی بود. ایرانزمین بهویژه ماوراءالنهر پایکوب اسبان مغولان شده و زندگی بر مردم این سرزمین گسترده، دشوار بود. کمال در ایام جوانی از خجند به قصد زیارت خانه خداوند بیرون آمد. در مراجعت از سفر حج، محیط ادبی تبریز را نیکو یافت و در این شهر رحل اقامت افکند و مورد توجه و عنایت سلطان حسین جلایری قرار گرفت. سلطان باغی مصفا و دلگشا در ولیانکوه بدو بخشید و خانقاهی هم برایش ساخت.
از شواهد چنین بر میآید که ولیانکوه در نیمفرسنگی تبریز جای داشته است. کمال در بیتی فرماید:
از بهشت خدای عز و جل
تا به تبریز نیم فرسنگ است
این بیت نه تنها به زیبایی و دلگشایی باغ کمال دلالت دارد؛ بلکه فاصله آن را از تبریز روشن میکند. شاید با فرا روی از معنی ظاهری بیت، آن را بتوان چنین تفسیر کرد که تبریز در روزگار کمال هم شهری خرم و زیبا بوده است و علاوه بر آن، قرابت به بهشت میتواند اشاره به فضای مذهبی – عرفانی تبریز باشد. همچنین سیمای شیخ کمال خجندی در میان هالهای از افسانهها و اسطورههای عرفانی میدرخشد. این افسانهها و حکایتها که در تذکرهها و تواریخ آمدهاند، نه تنها چهره واقعی کمال را مسخ نمیکنند، بلکه همه بر رفعت جایگاه او در عرفان و اعتقاد دلالت دارند.
کمال در شهر «شمس» اگر نه به اندازه وی، اما به فراخور ذوق و حال خویش به جرعهای از می معرفت، گام در دنیای پر رمز و راز افسانه و رویا میگذارد. شگفتانگیز نیست که چونان «شمس تبریزی»، بدو نیز کراماتی منتسب داشتهاند.کمال، طرف توجه مردم تبریز قرار گرفت و مریدان بسیاری به گردش در آمدند. پیوند کمال خجندی و تبریز فقط به اعتبار اقامت و تدقیق وی در این شهر نیست؛ بلکه کمال شیفته این شهر – که روزگاری مولانا کوی دلبرانش نامیده است – بود و اگر رگ و پی از خجند داشت، تبریز را جان خویش میانگاشت و بسا شعرهای دلانگیز که در وصف تبریز عزیز سروده است.
در غزلی با مطلع:
مژه تیز است و غمزه تیز و تو تیز
ریختی خون عاشقان به ستیز
مىفرماید:
زاهدا تو بهشت جو که کمال
ولیان کوه خواهد و تبریز
آذربایجان آن روزگار از مراکز فرهنگی مهم ایران زمین محسوب میشد و شیخ چون به تبریز در آمد، این دیار را مطلوب روح و روان خویش یافت. سلطان حسین جلایر از شاعر و عارف خجندی، حمایت کرد و خانقاهی برای وی در ولیانکوه تبریز بنا نهاد. پاک اعتقادی و هنرمندی این عارف کامل موجب شد که مریدان بسیار بر وی گرد آیند. او از کلام شاعرانه و معارف مدد میگرفت. دوستان که او را برجسته از دیگران میدیدند، او را به رهبری خویش برگزیدند و عارف خجندی، مقتدای سالکان آذربایجان شد. اما آذربایجان این روزگار، دوران پر آشوبی را میگذراند. بزرگان و سرداران جلایری هر یک با دیگری سر نفاق و عداوت داشتند و آتش جنگ بین آنان همواره شعلهور بود. ترکمنان و سرداران قبچاقی نیز بر این سرزمین دستاندازی میکردند. تبریز صبح را با شیهه اسبان جنگی آغاز میکرد و شبانگاه با چکاچک شمشیرها به خواب دهشت فرو میرفت. ابرهای آشوب و فتنه، باران غم و تنگدستی و کشتار میباریدند. توقتمشخان حکمران قبچاق آهنگ تبریز کرد. شهر در سایه شمشیرهای مهاجمان در دهشت و خواب به سر میبرد. تبریز غارت شد و عدهای از مردم به اسارت در آمدند. خان قبچاق، همسری هنردوست داشت. نادره گویان و هنرمندان را به شهر سرای پایتخت قبچاق فرا میخواند؛ قرعه به نام کمال افتاد و هنرمند بزرگ پارسی به ناچار عازم شهر سرای شد. در آنجا بساط دعوت گسترد و گروهی کثیر بر وی گرد آمدند. عرفای آن دوران از جمله عبدالله چاچی، عارف بزرگ را زیارت کرد و پس از چهار سال دوباره روی به سوی تبریز آورد. این بار میرانشاه او را حمایت کرد و دوباره مریدان بر وی جوشیدند و نام تبریز با وی گره خورد. گذشت ایام، کمال را پیر و فرتوت کرده بود. سالهای آغازین قرن نهم پیکره این عارف وارسته روز به روز تکیدهتر و شکستهتر میشد. اینکه چه سالی عزم رحیل به دیار باقی نمود، روشن نیست اما به یقین قبل از سال۷۹۸ ه.ق نبوده است، گروهی از تذکرهنویسان خبر از حیات او تا سال۸۰۸ه.ق دادهاند.
فرهنگ قویم و ریشهدار متعلق به حوزه تمدنى ما طی اعصار، فراز و فرود بسیار دیده است؛ هجومهای دهشتبار بنیانکن، دشمنان بیرحم، دوستان عاشق، گستردگی و تنگنا، بغض و شقاوت؛ هدایت وحمایت. اما این فراز و فرودها نتوانسته آسیبی بر این پیکره مقدس وارد آورد. از پس هر هجومی و آتشی، حیات و روشنی هویدا شده و زندگی چهره نشان داده است. در این میان آذربایجان و بهویژه تبریز جایگاهى خاص دارد. تبریز، دیاری که آفتاب عرفانش بسا «رومی» و «زنگی» را سرگشته آفاق و انفس کرده، در بسیاری از ادوار تاریخ پرفراز و نشیب کشور، ملجاء شاعران و فرهیختگانی بوده است که از بد حادثه روی بدین سامان نهاده و در آنجا به پناه میآمدهاند. از آن رویکه اکثر شاعران و عارفانی که امن و امان را در دامان تبریز میجستند، از نواحی شرقی ایران بودهاند؛ شاید این جاذبه را برهانی نه چندان قاطع در نظر آید که: تبریز از فتنه و جنگهای شرق و شمال شرق بهدور بود. اگرچه در مقاطعی از تاریخ اقامه چنین دلیل پسندیده خواهد افتاد؛ لیکن این فقط بخشی ازواقعیت تواند بود. ما، در بسیاری از ادوار تاریخ، امرا و حاکمان آذربایجان را شیفتگان و حامیان علم و ادب مییابیم. بیشک این شیفتگی، متأثر از محیط ادب آذربایجان – به ویژه تبریز – بوده است.بدینسان کسانی که به امارت و حکومت این سامان میرسیدند؛ یا فضای ادبی را مطبوع و دلپذیر مییافتند و دل بدان فضای مصفا میدادند یا برای تسهیل کار خویش و کسب اقبال عامه، همسو و هماهنگ با فضای فرهنگی و ادبی تبریز رفتار میکردند. برای همین حتی اعقاب و اخلاف مغولهای تازشگر و خونریز نیز ، چونان امیران و حاکمانی فرهنگمند، هماره برای حمایت از اهل فضل و ادب همت میگماردند. روی نهادن به سوی تبریز- این دارالسلام شعر و ادب – فقط به روزگار هجوم مغولان نبوده است.
درتاریخ ادبیات کشورمان میخوانیم که اسدی توسی، شاعر قرن پنجم در پی خیزشها و انقلابهای خراسان و غلبه سلجوقیان و بر افتادن حکومت غزنویان به تبریز پناه آورد و تاپایان عمر در این شهر به سر برد و با حاکمان و امیران آذربایجان طرح یاری در انداخت و و نرد دوستی باخت. اسدی سرانجام در همانجا چشم از جهان فرو بست و در مقبرهالشعرای تبریز مدفون شد. در سده ششم ه. ق نیز ظهیر فاریابی از فرارود روی به جانب آذربایجان آورد. وی در تبریز درکنف حمایت قزل ارسلان، اتابک آذربایجان، حیات ادبی خود را دوام بخشید و به سال۵۹۸ ه.ق به سرای باقی شتافت و در مقبرهالشعرای تبریز آرام یافت. خاقانی هم در اواخر عمر خویش به انزوا و عزلت گرایید و تبریز را محیطی مناسب یافت و تا پایان عمر در این شهر رحل اقامت افکند؛ که مزار وی نیز در جوار دیگر آرامیافتگان مقبرهالشعراست . در قرن هشتم، در اثر فتنه مغول، شعرا و ادبایی از خراسان و ماوراءالنهر و نیز نواحی مرکزی به جانب تبریز روی گذاردند. سلمان ساوجی قصیدهسرای بزرگ قرن هشتم، بیشتر عمر خود را در تبریزگذراند. در دیوان سلمان، اشعاری در ستایش سلطان اویس و سلطان حسین آمده است که نشانگر توجه آنان بدو است. در زمان غلبه شاه شجاع به تبریز، سلمان ساوجی آنجا بود و قصایدی در مدح اوپرداخت. عبید زاکانی، شاعر و نویسنده طنزپرداز این دوره، که به گواهی آثارش در فقر و فاقه روزگارمیگذرانده، مدتی تحت حمایت سلطان اویس جلایری در تبریز و بغداد به سر برد. در سال۷۸۷ ه ق، تقتامش خان، از دشت قبچاق به تبریز تاخت و با تأسی به امیران و سلاطین آذربایجان و بعضی نواحی دیگر گروهی از شاعران و عالمان را با خود به شهر «سرای» که پایتخت حکومتش بود، برد. شیخ کمال نیز در آن جمع بالاجبار از تبریز به سراى کوچانده شد، اما دل کمال در «سرای» آرام نگرفت و او هماره به یاد تبریز و محلات آن در تب و تاب بود :
تبریز مرا به جای جان خواهد بود
پیوسته در او دل نگران خواهد بود
تا در نکشم آب چرنداب و گجیل
سرخاب زچشم من روان خواهد بود
«چرنداب و گجیل و سرخاب» از محلههاى قدیمى و معروف تبریز هستند که هنوز به همین نامها وجود دارند؛ مضافاً براینکه در مصراع آخر ایهام نهفته در واژه سرخاب علاوه بر نام محل، حکایت از اشک خون درفراق یکایک محلات تبریز دارد. کمال پس از آن که یازده سال (و بر اساس برخی روایات چهار سال) در سرای بماند، دیگر باره برجستجوی جان خویش برآمد و روی به کوی دوست نهاد. وی پس از مراجعت به تبریز از پشتیبانی میرانشاه پسر تیمور برخوردار شد . شیخ کمال خجندی باقی عمر خویش را در تبریز گذراند و به سال۸۰۳ ه ق همانجا وفات یافت و در ولیانکوه در بنایی که میگویند چلهخانه شیخ بوده است، به خاک سپرده شد. در سده هشتم هجری با ظهور لسانالغیب شیرازی، غزل پارسی به نقطه اوج خود رسید، از همین روی غزلسرایان دیگر این دوره زیر شعاع شعر حافظ قرار میگرفتند و شعرهاشان فرصت پرواز نمییافت. اگر کمال خجندی نیز به طور شایسته و بایسته شناخته نیست، مستدل به دلیلی جز این نیست. چه اینکه به اعتراف اغلب منتقدان و محققان «وی از شاعران بزرگ اواخر قرن هشتم است که بهویژه درغزلسرایی مهارت داشت و در دیوان او به غزلهای مطبوع زیاد که غالبا مقرون به ذوق عرفانی است، میتوان بازخورد.» اگرچه کمال از آثار برخی معاصران خود و نیز شاعران متقدم اثر پذیرفته است، اما این اثرپذیری هرگز تا درجه تقلید فرو نمیلغزد. شیخ در استقبال از اشعار بزرگانی چون فردوسی، انوری، سعدی، حافظ و … شعرهای بسیاری دارد. زبان غزلهای کمال، چون زبان غزلهای شیخ اجل روشن و روان است و از تصاویرو نشانههای پیچیده عارفانه یا عاشقانه در آن اثر چندانی نمییابیم. آنچه خط فارق میان سبک سعدی وکمال در غزلسرایی است، غلظت محتوا و اندرونه عرفانی غزلهای کمال است. در دیوان حافظ و دیوان کمال به غزلهایی بر میخوریم که در یک وزن و قافیه سروده شدهاند. داوری درباره پیوند شعر کمال با شعر حافظ بسی دشوار است؛ زیرا این دو شاعر و عارف بزرگ، همعصر بودهاند و روشن کردن اینکه کدامیک از آنها در پیروی از دیگری شعر سروده، پژوهش سبکشناختی میخواهد. متن علمی – انتقادی دیوان کمال، نخستین بار به اهتمام استاد عزیز دولت آبادی در تبریز منتشر شد. (۱۳۳۷ هجری شمسی) و این خود گواه روشنی است بر پیوند گسستناپذیر کمال و تبریز٫
**************
چون به دیدار معبود شتافت، از مایملک دنیوی هیچ نداشت؛ جز بوریایی که بر آن میخفت و خشتی که بر بالین مینهاد . میراث شعری او نمونهای درخشان از ادب پارسی در قرن هشتم هجری است. با نگاهی به دیوانش در مییابیم که لطف و سلاست به تمامی در جادوی کلامش جمع آمده است. میراث شعری گذشتگان بهویژه حافظ و سعدی را پیش چشم داشته و از خورشید وجود آنان پرتو های شگفت در شعر او تجلی یافته است. حسن دهلوی – شاعر نامدار پارسی- نیز مورد توجه این عارف هنرمند بوده است و از سخنان او بهره گرفته است، اما سخن برخی تذکرهنویسان که در اینباره راه اغراق پیش گرفتهاند، اساسی ندارد. بیگمان او در زمره بزرگترین غزلسرایان تاریخ ادبیات فارسی و نام او بر صحیفه روزگار مخلد خواهد ماند.
- - - -
برای مطالعه مستقیم یادداشت فوق می توانید به صفحه سوم روزنامه اطلاعات مورخ 1399/10/07 مراجعه و یا از این لینک استفاده کنید.