انتظار، خيرگى چشمهاى زمينيان است؛ شايد به آن روزنهاى كه عرش گشوده است. چشم دوختن به آن خورشيدى است كه از روزنه در تابش است و انوار بهشتى بر زمين مىافشاند، اما انسان آنچه را كه بايد، از عرش ستانده است. كه انسان خواستنىترين گلهاى بهشتى را با عميقترين نياز دلش چيده است و زمين بارها و بارها در گلباران بهشت و بهشتيان مطهر شده است. و چنين است كه خورشيد زمين، در زمين مىخرامد و هواى زمين را، ذرات زمين را، منور مىكند. و زمينيان، شگفتا كه سالهاى دير و دور را در اين نورانىترين لحظههاى ربالعرش زيستهاند و باز چشم به آسمان دارند. اما آسمان بار امانتهاى خود را بر دوش احسن الخالقين نهاده و سبك شده است، آن سان سبك كه پرنده در پروازش. همه تقديس خداوندى بر خاك نازل شده است. پيامبران همه از عرش بر زمين گام نهادهاند. و مگر خداوند متعال مشتى خاك را برنگرفت و بر وى ندميد؟ بر دميد تا خاك، انسان شد. و مگر مشتى خاك و گل انسان را نگذاشتند كه سالهاى سال، در انتظار در تابش خورشيد بماند؟بماند... بماند. شايد از همان است كه انتظار شيوه انسان شده است; خيره شدن به ابعاد كهكشانها، تا آن انفجار بزرگ آغاز شود و نور عظيم پديد آيد، اما نور عظيم اين بار نه از مشرق آسمان كه از مشرق زمين پديدار خواهد شد... زمينى كه خدايش، مهبط احسنالخالقيناش خواست. كه بهشت گنجايش حجم اين انتظار را نداشت، كه آسمان توان بركشيدن بار انتظار را نداشت، كه سينه انسان را گشوده بودند تا انتظارش بياموزند. و اگر زمين، روزى مطلع خورشيد خواهد بود، هم از آن روست كه انسان به جستجوى خود برآيد و بداند كه بايد در همين نزديكىها باشد. اگر خدا از رگ گردن به او نزديكتر است، امام(ع) در منظر دو نگاهش است. اگر سر فرود آرد از خيرگى، و خويش را در صيقل زمين بنگرد. امام زمان(ع) همين نزديكىهاست. پيچيده در شولاي نور بر ستيغ زمان ايستاده و زمين، با حسرت و تلهف، در مدار همواره اش انتظار طولاني خود را هر روز دوره ميکند. زمين، بي تاب ميچرخد و در سرسام چرخش بي نهايت، مچاله ميشود. رشته رگهايش در جاذبهاي لايتناهي درهم فشرده ميشود! زمين، در انتظار فرج، نفس نفس ميزند. و او در اوج آرزوهاي زمينيان ايستاده است. اينك بر ما منتظرين ظهور است كه يا الله بگوييم و قلبهايمان را در مشتهايمان بگيريم، رو به آن سمت ره بپوييم. نترسيم از سمومى كه بر ما خواهند وزيد. اوج بگيريم. از فراز گردنه ملكوت، زمين را تماشا كنيم. اگر آن نقطه سبز، سبزترين سبز را ديديم و هوايش را حس كرديم و در حافظهمان نفس كشيديم، بدانيم كه پيدا كردهايم آن يعسوبالمتقين و عزالموحدين را. هر بامداد كه، زمينيان از رؤياي ظهور خليفه خدا سر بر ميدارند و انگشتها بر پيشاني فشرده، از درهاي نيمه باز خانههاي خاموش و منتظر در کوچهها و خيابانها سرک ميکشند و نام آسماني حضرتش را زمزمه ميکنند. ايستاده در منظر آرزوي غربتيان خاک نشين، پنجرههايمان را، به اميد بشارتش هر صبح به سوي خورشيد ميگشاييم و خورشيد، بر عادت مشرقي خود، بر سينههايمان -سنگين از هُرم داغ انتشار- دامن ميگسترد و انتظار نگاه آتشناکش گونههاي اضطرابمان را ميسوزاند. در زواياي پنهان بودنمان _ بود ني همه انتظار _ در التهاب سرشکمان ميگذرانيم. هر صبح، زنان نور، سرشت غبار روزان پلاسيده را از مسيرگامهاي نورانيش ميزدايند. هر صبح، مردان روشن بين، از خانههاي سپيدهدمان به سوي مسيرش درميگشايند؛ به سوي معبري، که از انتهاي هرچه غربت، آغاز ميشود. چشم در راهان مهدى(عج)، لواي لايح حق بر دوش، به پيشوازش ميشتابند و اين بشارت را، از رسول گرامي اسلام(ص)، فراياد دارند: «اگر از دنيا يک روز باقي مانده باشد، خداوند آن را طولاني ميکند تا مردي از امت من و اهل بيت من را، برانگيزاند که اسم او اسم من است و زمين را که پر از ظلم و جور بوده است از قسط و عدل پر ميگرداند.» و تو يا صاحب العصر و الزمان،اي عدالت گستر آخرين! که عباي ياس بوي حضرت محمد(ص) را بر دوش داري، کي ميرسي ز راه و گرد غربت ما را به تبسمي شيرين، از ديدگان ما ميزدايي؟ تبسمي که عطر همة گلهاي محمدي را در خود نهفته دارد؛ تبسمي که پايان تسلط مستکبران خواهد بود. و ماکي ميرسد که نگاهمان را جلا بدهيم در آبگينهسان رد پاي تو؟ اي کاش...اي کاش، در جمعهاي که ديده در ديده خورشيد در حال غروب غمگين نشستهايم، ناگه طلوع کني... ناگه طلوع کني. اي دستهايت اعتماد عدالت! ديدگان منتظر بر لبان مبارک توست که عدالت خواهي افشاند در زمين. ديگر، زمين را پا ياب اين ستمها نيست؛ وارثان زمين در جستجوي مهر تو هستند تا از نکال دير سال باز رهند: «اکفياني فانکما کافيان وانصراني فانکما ناصران.» اي آخرين حجت حق، اينک، جهان را به پذيرة فرخنده گامهايت ميآوريم. طلوع لواي خون نشانت را منتظريم و انتظار فرج جز ستيهيدن با ستم نيست. وقتى كه عود بسوزانى تا سرايت معطر شود، وقتى كه قرآن بخوانى تا روحت مطهر شود... چون نسيمى بر خانهات مىگذرد و در صميم خلوت ملكوتىات انباز مىشود. السلام عليك يا سبيلاللهالسلام عليك يا نوراللهالذى لايطفىميثاقى لديك اذ انت نظامالدين و خداوند با ظهور آخرين خليفه خود بر زمين، آزمون آخرين بشر را آغاز خواهد كرد. يا ربالعالمين و اظهر كلمتكالتامة و مغيبك فىارضك بايد كه رجعتى به قلبهامان بكنيم. از سلامتشان بپرسيم. دست بكشيم و جنس قلبهايمان را بدانيم. كه خداوند ما را با قلبهايمان به امتحان مىكشد.اگر قلبهامان را سكههاى قلب، نستانده باشند، اگر هنوز در شبانگاهان آدينه روز، از پس انتظارى، انگار كه ابدى، اندوهى چنگ بر جانمان مىاندازد و هراس مرگ قبل از ظهور، روحمان را مىافسرد... مولاى فان ادركنى الموت قبل ظهورك فانى اتوسل بك و بآبائك الطاهرين الىالله تعالى اي حجت خدا! ما را درياب! «الغوث، الغوث، الغوث؛ ادرکني، ادرکني، ادرکني؛ الساعه، الساعه، الساعه».
لینک مقاله فوق در روزنامه اطلاعات مورخ پنجشنبه 1396/2/21 را می توانید از اینجا بیابید.