در وصف توام دو صد زبان مى بايد
با پيشكشم هزار جان مى بايد
آنجا كه تويى دست سخن مى نرسد
فى الجمله چنانى كه چنان مى بايد
فرهنگ و هنر و علم و معرفت كهنسال و ديرپاى ايرانى اسلامى از قديمالايام بر تارك تاريخ درخشيده است. سهم اين علم و فرهنگ و بزرگمردان اين مرز و بوم در بناى ساختمان تمدن بشريت بخشى قابل توجه بوده است. روزگارى از چين تا قلب اروپا همهجا نشانهايى روشن از آثار علمى، فرهنگى و هنرى اين تمدن به وفور يافت مى شد و برخشت خشت بناهايى كه براى نشاط علمى، حيات فرهنگى و اعتلاء معنوى قد بر مىافراشت اثرى از ايران و ايرانى حضور موثر خود را به رخ مى كشيد. آثار دستنوشتههاى پارسى از طب و نجوم گرفته تا رياضيات و جغرافيا و تفسير و عرفان زينت بخش كتابخانههاى معتبر جهانى بوده و همچنان هست. كمتر تمدنى را مىتوان يافت كه از پيشينهاى چنين متنوع و گسترده برخوردار باشد. عموماً فرهنگها در عرصه اى مشخص و محدوده مرزها خلاصه مى شد و تعداد فرهنگهايى كه در حوزههايى گستردهتر از محدوده جغرافيايى خويش فراتر رفتهاند بسيار اندك است. اما تصوير مجموعه فرهنگى و علمى ايران در بناى ساختمان علم و فرهنگ جهانى به قدرى روشن و جاندار و عميق است كه اگر قرار باشد علم و فرهنگ جهان را به اعتبار عناصر متشكله آن پژوهش كنيم، سهم قابل توجه و شگفتانگيزى از اين علم و فرهنگ متعلق به ايران و فرهنگ ايرانى ـ اسلامى است. همين عوامل قويم علمى و فرهنگى است كه به ما اين توانايى را داده است كه به اتكاء آن پيشينه غنى و پربار از مقوله اى به نام «فرهنگ و تمدن مشرق زمين» در جهان پر تلاطم كنونى سخن گفته و از آن دفاع كنيم. زيرا اينبنيادها از چنان معنويت، قداست، استوارى و در عين حال پويايى و تحركى برخوردارند كه به ما توان و قدرت سخن گفتن و بهرهمندى از آن ريشهها را مىدهند.
در جهان امروز بزرگمردان ايرانى كه با اتكاء به آن ريشههاى قويم علمى و فرهنگى، بر بالاترين مدارج علمى و فرهنگى امروزين نيز دست يافتهاند، همچون ستارگان درخشانى هستند كه آثارشان مرهم زخمهاى جسم و جراحتهاى روح انسانى است. «استاد زنده ياد مرحوم دكتر سيد محمد حسين مبين» به يقين در زمره بزرگمردانى است كه در طول حيات پرثمر خويش در جستجوى انسانهاى دردمند و دلهاى گون گرفته از غم اندوه است، تا اوج لذتهاى قابل درك انسانى را در التيام زخمهاى جسمى روحى انسانها در كام جان مزمزه كند. شناخت بعضى انسانهاى بزرگ به گذار زمان نياز دارد تا هرچه زمان بگذرد، روشنايي ساطع از وجود آنان بيشتر آفاق را درنوردد، اما استاد روانشاد دكتر مبين ـ كه خداوند روح بلندش را غريق رحمت و نور بگرداند ـ در زمره انسانهايى بود كه لحظهاى از خدمت به همنوعانش باز نمىايستاد، تا جان در بدن داشت، براى جان بخشيدن به انسانها كوشيد. عاشقى سرمست كه به رغم دستيابى به شهرتى كمنظير در عرصة طب و بهويژه يكى از پيچيدهترين و كميابترين عرصههاى آن يعنى «جذام» لحظهاى از تلاش باز نايستاد. با تحمل سختيهاى فراوان موفق به تجهيز و توسعة همه جانبة مركز علمى ماندگارى همچون آسايشگاه «بابا باغى» در تبريز مىشود. در زمانهاى كه مرحوم استاد دكتر مبين در اين وادى گام مى نهد، راه بس دشوار و خطرناك بود. او مىبايست راههايى نه چندان هموار و بلكه ناهموار و دشوار را طىكند، تا التيام بخش انسانهاى مطرود از جامعه و تنهاى رنجورى باشد، كه شفاى خود را بعداز عنايت بارى تعالى در دستهاى پزشكى حاذق و مهربان در مىيافتند، كه حيات خود را وقف بازيافتن سلامت جسمى و روحى آنها كرده بود. زمانى كه وى تخصص جذام و خدمت به جذاميان را برگزيد، جذام بهعنوان بيمارى لاعلاجى تصور مىشد كه جذاميان را مطرود جامعه كرده بود. دكتر مبين كه پس از اخذ تخصص در خارج از كشور به رياست «آسايشگاه بابا باغى» منصوب شده بود، در طول دوران خدمت خود و پس از بازنشستگى تا پايان حيات طيبة خود نه تنها رئيس آسايشگاه بابا باغى بلكه پدر دلسوز جذاميان بود بهنحوى كه بيماران آن مجموعه وى را «آتا» مىخواندند و همسر فداكار او خانم نشاط وثوق را كه خود ليسانسيه مامايى بود و تنها شرط پيش از ازدواج دكتر مبين مبنى بر زيستن كنار جذاميان را پذيرفته و تا بدرود حيات فداكارانه بر اين عهد پايبند مى ماند «آنا» خطاب مىكردند. مرحوم استاد در يكى از بازديدهاى اينجانب از بابا باغى به من گفت كه در اين واژة آنا غير از مهر و محبتى كه متقابلاً بين خانم وثوق و باشندگان آسايشگاه وجود دارد، حقيقتى نيز نهفته است و آن اينكه بسيارى از جذاميان طى سه دهه بهوسيله خانم وثوق فرزندان خود را به دنيا آوردهاند و از اين جهت «آنا» بودن خانم وثوق بيش از آتا بودن من مستند است. دكتر مبين در دوران حيات خود، چون عاشقى سرمست طى طريق كرد، پوستة زمان راشكافت و در زمين و زمان جارى شد.
هر كجا سخنى از عشق و همدگر فهمى بود او مَثَل اعلى شد و نمونه اى برجسته. فيلم معروف فروغ فرخزاد با نام «اين خانه سياه است» از حال و هواي اين مرکز به تنهايي گواهي است بر روزهاي سياه «بابا باغي» جايي که در آن دوران کمتر کسي به خود اجازه ميداد حتي نزديکش شود، وضعيت غمبار بابا باغى در آن سالها دستمايه ساخت فيلم مستند و تکان دهندهاي شد تا نگاه وجدانهاي بيدار به سمت آسايشگاه جذاميان معطوف شود. آسايشگاه يا بقول فروغ فرخزاد «خانة سياه بابا باغى». مرحوم دكتر مبين در حين يكى از بازديدهايم از بابا باغى تعريف مىكرد: به طور کلي، سالهاي دهه 20 تا اواخر دهه 40 دوران سياه تسلط بيماري جذام در ايران بود. کمبود بهداشت، نبود پزشک متخصص و ناياب بودن داروي جذام روزگار سختي را براي جذاميان ايران بهويژه در «بابا باغي» فراهم کرده بود. جاي جاي آسايشگاه بزرگ بابا باغي تبريز، داستانهاي بسياري از بيماراني در سينه دارد که از بد روزگار و به دليل محروميتهاي اجتماعي به مدت چندين دهه، عمر خود را به دور از اجتماع و بر فراز ارتفاعات سپري کردهاند. وي با يادآوري سالهاي تلخ گذشته ميگفت: در سالهاي غمبار دهههاي 1330 و 1340 بيماري جذام در نقاط مختلف کشور بهويژه خطه آذربايجان بيداد ميکرد. در آن سالهاي شوم چه جوانهايي که به دليل ابتلابه بيماري جذام و تغيير چهره ظاهريشان، مجبور به گذشتن از عشق و زندگي و دل کندن از خانه و ديار خود شدند. بابا باغى حکايت انسانهايي است که به دليل ابتلا به بيماري جذام و از دست دادن بعضى از اعضاي بدن خود ناگزير از پشت کردن به زندگي شدند. استاد دكتر مبين با يادآورى خاطرات تلخ دوران آغازين خدمت داوطلبانه خود در بابا باغى تعريف مىكرد: در سالهاي دهه 1330 شمسي، «جذام» به عنوان خوفناکترين بيماري آن زمان، سايه شوم خود را بر سراسر آذربايجان افکنده بود، به طوري که دو سوم بيماران جذامي کشور در اين خطه زندگي ميکردند. از اين رو، در فاصله سالهاي آغاز فعاليت بابا باغي تا اوايل دهه،1340اعتقاد همگان بر قرنطينه کردن و حبس بيماران جذامي استوار بود، فارغ از اينکه اينان نيز همچون ديگران از حق حيات برخوردار بودند. از سوي ديگر، مردم عادي نيز به دليل نداشتن آگاهي بيماران جذامي را از جامعه طرد کرده بودند. در آن سالها اين خانه واقعاً سياه بود. در سالهاي اوليه فعاليت بابا باغي، کمبود پزشک و داروي جذام مشکلات بسياري را براي بيماران آن به وجود آورده بود اما با فعاليتهاي صورت گرفته، اين مرکز در کانون توجهات بينالمللي از جمله سازمان بهداشت جهاني قرار گرفت. دكتر مبين در سال 1385 در سفرى كه با اينجانب براى شركت در مراسم يكصدمين سال تولد استاد شهريار به تهران داشت با بيان اينكه تمامي دوران خدمت و حتى دوران بازنشستگى خود را به خواست قلبى خود و با عشق و علاقه صرف درمان و حمايت از جذاميان كرده است، به راقم اين سطور گفت: «هيچ لذتي بالاتر از خدمت به خلق خدا نيست و اعتقادم دارم كه فيوضات الهي شامل حالم گرديد تا براي خدمت به مردم به سوي «باباباغي» كشيده شوم...» او در كنار مقام شامخ علمى در عرصة پزشكى در شعر و ادب نيز سرآمد اقران خود بود. او با آفريدن چكامههاى ماندگارى كه از دل برآمده بود، در عرصة ادب و شعر نام خود را در زمرة مردان نامدار و چهرههاى نام آور آذربايجان و بهويژه تبريز ثبت كرد. اين پزشك انساندوست و شاعر سينه سوخته، شاعرى بود كه استوارى و پاكى و رازناكى را از قلههاى رفيع كوه سهند به ميراث برد و در تمام ادوار حيات پربركت خويش اين ميراث را پاس داشت. استاد دكتر مبين كه در شعر تخلص «شمشك» را برگزيده بود، شعر را براى بيان آلام روحى و واگويى احساسهاى درونى خود بكار برد آن هم در عرصة شعر تركى. در روزگارى كه بازار سودائيان و سوداگران شعر تركى در اشكال گوناگون آن گرم بود چون گوهرى سخن طراز كلام خويش را به مردم عرضه كرد، نه روزنامهاى داير كرد و نه دكة شعر فروشى گشود و تحزبى ورزيد تا از رهگذر اعوان و انصار و مريدان به كسب وجهه پردازد و متاع خويش را عرضه دارد. تلألؤ و درخشندگى كلام وى خود كفايت مىكرد كه نه تنها أهل نظر بلكه عموم مردم كلام وى را به اشارتى دريابند و اين بشارتى بود كه صلاى آن بر بام شعر «شمشك» در داده شد.
سنتهاى فرهنگى، آداب و رسوم، آرزوها و آرمانها و... همه و همه در چشمه سار شعر او جارى شدند، كه بررسى و تحليل سرودههاى استاد در اين نوشتار نمىگنجد كه به جاى مقدمه براى ارجنامه استاد دكتر مبين قلمى مىشود و بنا بر اختصار است، اما دريغم ميآيد كه در اين مجال خاطرهاى از استاد دكتر مبين را ناگفته بگذارم و بگذرم. مقام شامخ علمى و اشتهار دكتر مبين و بهويژه در سالهاى دهة آخر عمر او را در پايه اى قرار داده بود كه بنا برقاعده و رسم اين زمانه توقع معاشرت و مؤانست با جوانها از ايشان نمىرفت. البته اينجانب هم در دوران جوانى و هم در دورانى كه افتخار نمايندگى مردم تبريز در مجلس شوراى اسلامى را داشتم، چندين بار از بابا باغى بازديد كرده بودم و دو بار نيز به مناسبتهايى در مطب استاد با وى ملاقات داشتم، اما وقتى برنامههاى مراسم بزرگداشت يكصدمين سال تولد استاد شهريار در تهران و تبريز اعلام شد و علاوه بر ستاد اصلى كه در تهران تشكيل شده بود، دفترى نيز براى هماهنگي برنامههاى تبريز تشكيل گرديد و چند جوان علاقمند براى اداره آن دفتر مشغول بهكار شدند. در يكى از گزارشهاى روزانه كه از تبريز به تهران مخابره شد، نوشته بودند: مردى سفيد مو كه شاعر هم بودند مراجعه كردند و شما را خواستند وقتى گفتيم كه در تبريز نيستيد و در تهران هستيد، گفتند، من براى بزرگداشت استاد شهريار جهت هرگونه همكارى آمادهام. ايشان خودشان را آقاى محمدحسين مبين معرفى كردند و شماره تلفن گذاشتند. وقتى يادداشت را خواندم تعجب كردم كه اين استاد دكتر مبين هست كه خود به دفتر آمده و درخواست همكارى كرده است؟
با اينكه تصور نمىكردم كه اين فرد استاد دكتر مبين باشد اما با شماره تلفنى كه اعلام كرده بودند، تماس گرفتم. بله خودشان بودند، گفتم ما بهدنبال شما بوديم اما مراجعه حضورى شما باعث شرمندگى و در عين حال افتخار و سربلندى ما بوده است. گفتند علاوه بر علاقمندى خودم حق رفاقت با استاد شهريار هم اينگونه ايجاب مىكرد و اينگونه شد كه ايشان هم در تبريز و هم در تهران مهمان كنگرة بزرگداشت يكصدمين سال تولد استاد شهريار شدند و در شرفيابى شاعران و مهمانان رسمى كنگره به حضور مقام معظم رهبرى، كه اجراى برنامه و ترتيب شعرخوانى بر عهدة من بود پس از شاعران مهمان خارج از كشور، از شعراى داخل كشور اولين شاعرى كه براى خواندن شعر دعوت كردم، استاد دكتر مبين بود.
دكتر مبين پيش از آغاز قرائت شعر، خطاب به مقام معظم رهبرى، ابتدا سلام فرزندان خود، يعنى جذاميان آسايشگاه جذاميان بابا باغى را به حضور معظمله رساند و پاسخ مهرآميز رهبر فرزانه را دريافت كرد و پس از آن چكامه اى با عنوان «اولمه شهريار» خواندند كه چند بيت آن را نقل مىكنم
ائليمين فخرى دير، يوردون وقارى شهرتى بوريوب،
بوتون ديارى الينده دفترى،
شعرى، سه تارى شعر، غزل سلطانى، اولو شهريار
*************************
بير غزل يازيبدير مين غزاله يه گؤزلرى سِحركار،
اوزو لالهيه گؤز ياشى بنزه يير شَن شلاله يه اؤره گى درديله دولو شهريار
*************************
آميختن مرتبت اعلاى علمى و ادبى با تواضع و فروتنى اخلاقى سنت فرهنگ متعالى ما محسوب مى شود اما در روزگار ما زياد نيستند كسانى كه با درآميختن اين ويژگيهاى ممتاز كامياب هستند. همين امر تحسين آدمى را در مىانگيزد و موجب مىشود طبع انسان از مصاحبت با چنين بزرگانى ملول نشود. آنان نمودگار همخوانى فرهنگ گذشته و اكنون ايران و اسلام هستند و از شاخسار هر دو درخت ميوة معرفت چيدهاند و استاد شادروان دكتر مبين يقيناً در زمرة معدود انسانهاى از اين دست بود. در روزى كه بنام پزشك نامگذارى شده است به روان باند او درود مى فرستيم. خدايش رحمت كند و در اعلاعليين در جوار اجداد طيبين و طاهرينش جاى دهد. مدح تعريف است و تخريق حجاب فارغ است از مدح و تعريف آفتاب
--------------------------------
روزنامه اطلاعات - شنبه چهارم شهریور ماه هزار و سیصد و نود شش - بخش یادداشت
برای مطالعه مقاله از وبسایت روزنامه اطلاعات اینجا را کلیلک کنید.